**********
ساعت 6 یه شب پاییزی بود .هوا خیلی سوز داشت .دستهام از کرختی دیگه نا نداشت .زنگ واحد اول رو زدم .
- بله؟ (صدای آیفون به شدت نویز داشت و خرخر می کرد طوری که صدای فرد بسیار ضعیف و نامفهوم بود)
_ سلام مامور سرشماری هستم .اینترنتی ثبت نام کردین؟
- بله الان میام جلوی در .
با خودم فکر کردم که بهتره زنگ واحد دو رو هم بزنم شاید اونا هم کد آماری داشته باشند و نیازی به انجام مصاحبه نباشه . و اگه نداشته باشند هم باز بهتره جلوتر خبر بدم که زودتر آماده کنند . زنگ زدم .
- بله؟
_ سلام مامور سرشماری هستم شما اینترنتی سرشماری رو انجام دادین ؟
- نمیدونم شاید شوهرم انجام داده باشه.
_ میشه ازشون سوال کنین ببین که انجام دادند یا نه ؟
_ شوهرم پایینه .
- بی زحمت یه تماس بگیرین بگین بیان جلوی در و اگه ثبت نام نکردند مدارکتون رو هم بیارند .
_ باشه .
همین طور سرم تو تبلت بود و داشتم فایلشون رو از حالت خانوار غائب به حالت انجام مصاحبه تغییر می دادم که صدای خرخر و نویزدار آیفون بلند شد .
انگار کسی آیفون رو برداشت تا چیزی بگه . تیز شدم و به آیفون نگاه کردم . ولی کسی حرفی نز می نویسم از خودم ......
ما را در سایت می نویسم از خودم ... دنبال می کنید
برچسب : خفه خون گرفتن, نویسنده : 3daroniatc بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 15 دی 1395 ساعت: 11:25